بازخوانی کارنامه سیاسی دکتر یزدی

در بیش تر مذاهب جهان، سخن از بازخواست پس مرگ می رود. در جهان عرفی هم اوضاع به همین گونه است و با مرگ هر شخصیت سرشناس سیاسی، فرهنگی، هنری، علمی  و ...،  کارنامه ی زنده گی وی را بازخوانی و نیک و بد وی را به ترازوی نقد می گذارند. از این روی بازخوانی کارنامه ی دکتر ابراهیم یزدی، دبیرکل نهضت آزادی را هم از این زاویه باید دید، نه از زاویه چوب به مرده زدن، که به باور من وی از جمله ی کسانی است که پیش از مر گ طبیعی خود می میرند، و تردیدی نباید داشت که او  چه به اعتبار ایفای نقش سیاسی در جامعه، و چه به اعتبار  کارکرد  مبارزاتی و حتا آرمان خواهی نوع نهضتی، از سه دهه پیش مرده است.

        با مرگ یزدی، دبیر کل نهضت آزادی، همه ی ملی، مذهبی های درون مرزی و برون مرزی که در یک اتوبوس جای می گیرند، به بهبه و چهچه پرداختند که دکتر یزدی پنجاه سال، لابد به قدمت نهضت آزادی،  برای جا انداختن دموکراسی در ایران تلاش نمود. آیا همین یک ادعا درست است و بوئی از حقیقت را با خود دارد؟ نخست باید دید که آیا برنامه ی نهضت آزادی، یک برنامه ی دموکراتیک است و بنیان گذاران  و متولیان این امام زاده، مبارزه برای دموکراسی در ایران را سر لوحه ی برنامه های خود قرار داده بودند، یا  این که درد دین و وااسلاما داشتند؟  آیا دکتر یزدی، در طی پانزده سال در کنار مهندس مهدی بازرگان به عنوان نفر دوم نهضت، و بیست و چهار سال  دوره ی دبیری کلی خود، نماد یک شخصیت آزادی خواه و دموکرات بود.  آیا  آزادی خواهی و دموکراسی طلبی دکتر یزدی، در چهار چوب مرام نامه نهضت آزادی، حتا می توانست یک دموکراسی خواهی بورژوائی  امروزی باشد. آیا  وی به عنوان یک مدعی آزادی خواهی،  اندوه درد و رنج  طبقات تحت ستم را داشت؟

دموکراسی برای طبقات زحمت کش، پیش کش، آیا  وی جربزه ی دفاع از دموکراسی ناپی گیر بورژوائی و دموکراسی برای طبقه ی خود  و یا دغدغه ی برابری زن و مرد را داشت؟ آیا نهضت آزادی را می توان یک سازمان بورژوا ـ دموکرات امروزی  دانست؟ به هیچ وجه!

در ترکیب سازمانی نهضت آزادی، به مثابه یک جمعیت پدرسالار اسلامی، زن جائی ندارد. در ترکیب دولت موقت تحت نخست وزیری بازرگان و معاومنت اجرائی دکتر یزدی، جائی برای زنان وجود ندارد. هاشمی رفسنجانی در سمت معاونت صباغیان در وزارت کشور و خامنه ای در سمت معاونت چمران در وزارت دفاع  و ده ها آخوند دیگر در سمت معاونت و همه کاره ی سایر وزارت خانه ها و نخست وزیری، برای اداره ی انحصاری کشور در آینده ای نزدیک، به یادگیری رموز اداری می پردازند، اما از حضور زنان نشانی در دست نیست. هنوز هم زنان در نهضت آزادی جائی ندارند و به این اعتبار نهضت آزادی،  حتا از حزب مشارکت اسلامی هم عقب مانده تر است.

مهندس بازرگان تا روز مرگ، دبیرکل مادام عمر جمعیت است و  دکتر یزدی هم به همین گونه! آیا می توان چنین جمعیتی را که یک نفر می تواند تا پایان عمر، سمت دبیر کلی اش را یدک بکشد، جمعیتی دموکراتیک دانست؟ آیا مردسالاری نهضت آزادی، یا زن ستیزی،و  زن گریزی این جمعیت تحت رهبری بازرگان و یزدی، با زن ستیزی خامنه ای و خمینی تفاوتی دارد؟ و با این پیشینه می توان ادعا کرد که آقای یزدی  در سمت یک رهبر پدرسالار، پنجاه سال برای استقرار دموکراسی در ایران جنگیده است!   بررسی کوتاهی از کارنامه ی آقای یزدی در پیوند با نهضت آزادی، درستی و نادرستی این ادعاها را به نمایش می گذارد.

زنده یاد منوچهر محجوبی، روزنامه نگار و فکاهی نویس شجاع و جسور، در اوج قدرت یزدی در سمت معاونت اجرائی نخست وزیر،  و وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی،  وی را قاعده  مثلث بیق نام نهاد. واژه ی بیق، هم به معنای دقیق از مقوله پرت بودن و تشخیص ندادن راه از چاه و خیر از شر است و هم  ترکیبی از سه حرف نخست، ب، بنی صدر، ی، یزدی و ق، قطب زاده، که از این سه تن بنی صدر  در سمت ریاست جمهوری، راه گریز در پیش گرفت، قطب زاده  بر سر دار رفت  و یزدی  تا پایان عمر به نظام جمهوری فقاهتی  وفادار ماند.

سه عضو مثلث بیق،  در بزک کردن خمینی  در پاریس نقش اساسی و ممتازی داشتند. در چهار ماهی که خمینی در حومه ی پاریس می زیست، آن ها از  یک آخوند مرتجع، خسیس پول پرست،  ضد زن  و ضد دموکراسی، یک امام با جود و سخا،  و عارفی بی نیاز از مال و مقام، و قدیسی دموکرات و ضد دیکتاتوری ساختند و به کمک آیت الله بی بی سی، به خورد مردم  ایران دادند.

اگر چه می گفتند بنی صدر گرایش سه جهانی  مائوئیستی هم دارد  و  به اعتبار باور مذهبی او به قیامت و جهان دیگر، می توان وی را چهار جهانی دانست.  اما هر سه نفر با هیستری ضد شوروی و ضد کمونیستی، جدای از بزک کردن خمینی برای توده مردم ایران، چه  در نقش دیلماج با خبرنگاران و ارباب رسانه ای جهان،  و چه در سمت دلالی، در گفت و گو  با مقامات بزرگ و کوچک آمریکائی، انگلیسی و فرانسوی، هم زمینه پشتیبانی سران دولت های غربی از خمینی و دار و دسته های اسلامی را به منظور تحقق سرکوب کمونیست ها و انقلابیون دموکرات و مهار توده های انقلابی جلب کردند و هم این که افکار عمومی جهان غرب را از ارتجاعیت اسلام و روحانیت شیعه منحرف ساختند.

من در مقاله ای در موضوع شکست انقلاب و نیز در کتاب "پاروزنی در توفان"، نقش خائنانه و ریاکارانه ی بنیان گذاران نهضت آزادی، مهندس مهدی بازرگان، یداله سحابی، سید محمود طالقانی و دیگرانی را بازگو کرده ام که به اقرار خود بازرگان، با آوازه گری های دروغین خود از اسلام،  قرآن و روحانیت، در سمت دلالی،  دست حزب الهی های دو آتشه  را در دست روحانیون گذاشته اند.

"شما مکتبی ها، نیز با همه تندی و تلخی و بدخُلقی که دارید، از ما هستید. افکار و اعتقادات اسلامی، اجتماعی و سیاسی همه تان، مستقیما یا با واسطه از تفسیرها، تعلیمات، کتاب ها و سخن رانی های امثال طالقانی، شریعتی(پدر و پسر)، مطهری، دکتر سحابی و من درست شده است، که همگی، رسما یا فکرا نهضتی بودیم. عقد ارادت و اخوت تان با روحانیت و با امام امت را ما بستیم"

به نقل از روزنامه میزان، ارگان رسمی نهضت آزادی، ۱۲، ۲، ۱۳۶۰

محور مبارزاتی دار و دسته ی بازرگان، پس از شهریور بیست در دانش گاه ها، و در  دو دهه ی چهل و پنجاه خورشیدی،  در عرصه ی سیاسی و حتا در زندان ها،  مبارزه ی پی گیر و همه جانبه با رخنه  کمونیسم و ماتریالیسم بود و به همین سبب به همه ی کتاب های ضد کمونیستی بازرگان که با نام مهدی سحاب انتشار می یافت، چون مطلوب ساواک بود اجازه ی انتشار می دادند.

در بنای حسینیه ارشاد هم که پای گاه اصلی نهضت آزادی و چهره هائی مانند مطهری و دکتر شریعتی بود، کمک مالی ساواک شایان توجه است. دکتر سید حسین نصر، دوست و هم کار نزدیک بهشتی و مطهری در بنیاد فلسفه ی شاهنشاهی و رئیس دفتر فرح، در یک گفت و گوی تلویزیونی فاش ساخت که ساواک بخشی از هزینه ی "حسینیه ارشاد" را پرداخت نمود و مدت مدیدی دکتر علی شریعتی را  برای ایراد سخن رانی آزاد گذاشت. در مقابل پرسش وی، از چرائی یاری های ساواک،  پرویز ثابتی  در نقش مقام ارشد امنیتی کشور، به نقش مبارزه ی ضد کمونیستی آنان می پردازد،  که چنین بنائی ضرورت دارد. به بیان روشن تر نهضت آزادی، مدعی آزادی خواهی و دموکراسی با سازمان امنیت آزادی کش شاه،  علیه کمونیست ها و همه ی نیروهای سکولار ضد شاه دست به  ائتلاف می زند. به همان گونه که پس از اعلام موضع مجاهدین خلق، در سال پنجاه و چهار، دایر بر پذیرش ایدئولوژی کمونیستی، شمار چندی از بقایای نیروهای مذهبی آن سازمان که پس از روی داد انقلاب سال پنجاه و هفت، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را برای سرکوب سازمان های انقلابی بر  پا کردند، برای سرکوب کمونیست ها، مجاهدین م ل  و مجاهدین پای بند بر ایدئولوژی بنیان گذاران  با ساواک  از در هم کاری درآمدند.     

 پشتیبانی بازرگان از دکتر مصدق را هم  باید از نوع پشتیبانی امثال کاشانی و از موضع خشکه مقدسی و مقابله با نفوذ حزب توده دانست.  وقتی  هم  که بازرگان برای بستن یک کارخانه ی کوچک آبجوسازی در آبادان، بیش از حد  متعارف پافشاری می نماید، دکتر مصدق با خشم  بر زبان  می آورد که بازرگان خر است و بی دلیل هم نبود که بازرگان راه  خود را از دکتر مصدق  و جبهه ملی جدا می سازد و پس از کودتای بیست و هشت مرداد، مدتی به ننگ هم کاری با دولت کودتا به رهبری سرلشکر زاهدی تن می دهد، تا وقتی که او را از کار برکنار می سازند.  و اگر چه رژیم شاه، یک دهه پس از بیست و هشت مرداد،  بازرگان و چند تن  دیگر از سران نهضت آزادی را بازداشت و محاکمه نمود، اما بازرگان و یاران اش به عنوان جناحی از بورژوازی ایران، در پیوند دوگانه با بازار و روحانیت، هم واره از شاه  درخواست نم  بارانی داشتند، که  در چهارچوب قانون اساسی مشروطیت،  پادوی  امور را به آن ها واگذارد. این مطلب را بازرگان  در دوران نخست وزیری،  به روشنی بر زبان جاری ساخت که ما باران می خواستیم، سیل آمد.  از این روی بازرگان و پی روان اش، هراسان از سیل انقلاب،  آزادی  و دموکراسی نیم بند را برای خود می خواستند، برای سهیم شدن در قدرت،  تا جلوی نفوذ کمونیسم و مبارزه کارگری را سد سازند  و از این روی است که خواسته و ناخواسته،  جاده را برای گسترش نفوذ روحانیت و  برقراری حکومت اسلامی،  با حضور شاه و یا بدون حضور شاه آماده سازند.

در دموکراسی بورژوائی، و نه دموکراسی سوسیالیستی، که برابری سیاسی بدون برابری اقتصادی را، دموکراسی  نا پی گیر می داند، تاکید بر  جامعه ی سکولار(عرفی) و  جدائی دین از دولت است. آیا نهضت آزادی و شخص بازرگان و یا یزدی، با ادعای بورژوا منشی، بر این اصل باور دارند؟ هرگز!

در چند ماهی که بازرگان در سمت نخست وزیری دولت  موقت،  زمام  نیم بند امور را  در دست داشت، پس از اذان ظهر، در نخست وزیری نماز  جماعت برگزار می نمود و به بیان دیگر،  نماز اجباری جماعت در ادارات دولتی و وزارت خانه ها را  وی بنیان گذارد. در پیش نویس قانون اساسی تهییه شده توسط "دکتر حسن ابراهیم حبیبی"، که به توصیه ی بازرگان انجام گرفت، نظارت پنج مجتهد قانون اساسی مشروطیت، جای خود را به شورای عالی قانون اساسی با مشارکت روحانیت سپرده بود و جمهوری اسلامی با پیشوند نامسمای دموکراتیک، یا بدون پیشوند و پسوند،  خواست همه ی اعضای نهضت آزادی و آقای یزدی بود.

اسلام و هر دین دیگری در ماهیت خود و با جزمیت های خود،  با دموکراسی  از هر گونه اش،  مباینت دارد. زیرا  در دموکراسی  حاکمیت از آن توده ی ملت، یا شهروندان یک کشور است که با واسطه، از طریق گزینش رئیس جمهور، پارلمان و یا دیگر نهادهای انتخابی و یا بی واسطه با  برگزاری همه پرسی اعمال حاکمیت می کند. اما در اسلام حاکمیت از آن خداوند است با قوانین الهی ازلی و ابدی اش!

در یک نظام دموکراسی، دامنه ی حاکمیت ملی را یک قانون اساسی مصوب مجلس موسسان با رای همه گانی تعیین می کند، و  دامنه ی حاکمیت در یک نظام اسلامی، خواه نظام اسلامی میانه رو، به روایت نهضت آزادی و ملی مذهبی ها باشد، خواه نظام اسلامی از نوع تند و تیز فقاهتی، طالبانی یا داعشی، خواه قانون اساسی داشته باشد و خواه نداشته باشد، محور حاکمیت در چهار چوب همین قوانین ازلی و ابدی احکام شرع و تفسیر شرعی آن در گردش است.

در مقام سنجش نظام های سیاسی، در دموکراسی اجتماعی یا سوسیالیستی، اصل بر مالکیت اشتراکی و برابری اقتصادی و مالی همه ی شهروندان  ونفی استثمار فردی و جمعی است و در نقطه ی مقابل، در یک نظام اسلامی،  اصل بر تقدس مالکیت و نابرابری انسان ها،  موجه بودن نظام طبقاتی و بهره کشی با توجیه احکام الهی!

 در نظام های دموکراتیک اصل بر برابری سیاسی و حق شهروندی است. حق شهروندی  با برابری زن و مرد، در همه ی عرصه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی! اما نابرابری اسلامی هم جنبه ی جنسی دارد، برتری مرد بر زن!  و نا برابری در حقوق اجتماعی، در امر ازدواج، طلاق، ارث و غیرو! برتری مسلمان بر غیر مسلمان! و رابطه ی گله و شبان در بین امام و امت!    

در دموکراسی، چه از نوع بورژوائی و چه از نوع سوسیالیستی و پرولتری، اصل بر جدائی دین از دولت است. اما مگر نهضت آزادی از جدائی دین از دولت دفاع می کند؟ اگر از جدائی دین از دولت دفاع می کردند، نه بازرگان و  نه یزدی، هیچ کدام   به زیر عبای خمینی نمی خزیدند و از امام و امام امت دم نمی زدند، یا آقای یزدی در سمت دبیر کلی نهضت آزادی دنباله رو اصلاح طلبان حکومتی پی رو  ولی فقیه نمی شدند.

در چند ماهی که بازرگان و  وابسته گان نهضت آزادی  مصدر امور بودند، بازرگان به اعدام چند نفری از محکومان  دادگاه های انقلاب اعتراض کرد، اما نسبت به کشتار بیش از دویست تن از جوانان آزادی خواه  خلق عرب  که توسط  دریادار مدنی و یا محمدغرضی، استانداران  برگزیده ی خود وی انجام  می گرفت و نیز در مورد روی دادهای  خونین گنبد، کوردستان، آذربایجان و بلوچستان و یا اعدام های وحشیانه ی خلخالی از مبارزان کورد، بازرگان و یاران اش در دولت موقت یا دم فروبستند و یا  این گونه سرکوب های خونین را تائید نمودند.     

آقای یزدی که از یک خانواده ی ثروت مند قزوینی برخاسته، مانند دیگر برادران اش برای آموزش  دانش گاهی روانه ی آمریکا می شود و با پایان رسانیدن دانش گاه در رشته ی دارو سازی، به عنوان شخصیت مورد اعتماد بازرگان، نماینده گی نهضت آزادی در آمریکا را یدک می کشد و به عنوان نماینده ی نهضت آزادی تا آستانه ی انقلاب به گونه ای پنهانی،  و در آستانه ی انقلاب به گونه ای نیمه آشکار،  در تماس دائم با مقامات آمریکائی است. وی در آمریکا با هم کاری مصطفا چمران انجمن های اسلامی را سازمان می دهد تا  از گرایش بچه مسلمان ها به سازمان های کمونیستی و مجاهدین خلق  جلوگیری کند.  بچه مسلمان هائی که هنوز هم شمار چندی از آنان در سمت های وزارتی و اداری از مهره های اجرائی و به نام رژیم هستند.

در ماه های نخست انقلاب، از جانب شماری از سازمان های انقلابی و از جمله  سازمان پیکار، بر روی گرین کارت داشتن دکتر یزدی آوازه گری می شد. اگر چه کسب گرین کارت در آمریکا، آن هم برای افرادی با تخصص دانش گاهی امر چندان دشواری نیست. اما مهم تر از داشتن گرین کارت، برخورد  آمریکا با دارنده ی گرین کارت است. در میان صدها تن از ایرانیان و غیر ایرانیان ساکن آمریکا با تخصص های سطح بالا و دارای گرین کارت، ابراهیم یزدی و مصطفا چمران، اعضای شناخته شده ی نهضت آزادی و مخالف رژیم شاه هستند که  با تائیدیه سازمان سیا  و وزارت امورخارجه آمریکا، به عنوان مدرس و  یا کار آزمایش گاهی در دانش گاه آمریکائی بیروت استخدام می شوند.

دکتر یزدی پس از اقامت در لبنان،  با خمینی در نجف تماس برقرار می سازد. اما پس از تیره گی روابط  رژیم شاه با دولت لبنان، که ایرانی ها را از لبنان اخراج می سازند، یزدی هم دوباره روانه ی آمریکا می شود و این بار ورای نماینده گی نهضت آزادی، سمت دلالی خمینی را هم یدک می کشد و نامه ها و درخواست های خمینی را به مقامات آمریکائی در میان می گذارد. شاید یکی از دلایلی هم که سبب شد هاشمی رفسنجانی از بازداشت یزدی خودداری ورزد،  به همین نقش  دلالی وی بر می گردد. زیرا درخواست برقراری آتش بس در جنگ با عراق، که طی نامه ی سرگشاده اعضای نهضت آزادی به رفسنجانی انتشار یافت،  امضای یزدی را هم با خود داشت و یزدی  در کنار  بازرگان  دو تن از درخواست کننده گانی بودند، که مزه بازداشت و تازیانه ی آقای بیست و پنج  و زندان را نچشیدند.    

در جریان اخراج خمینی از عراق، که ناشی از اشتباه تاریخی شاه و مشاوران خرفت اش بود، که فرح را با پیام ویژه برای اخراج خمینی به نزد صدام حسین فرستادند،  یزدی خود را به عراق می رساند و در کنار خمینی ظاهر می شود. باید دید که چه دست گاهی پشت یزدی قرار داشت  که رژیم صدام به وی اجازه داد  وارد  عراق شده، خمینی را از مرز کویت به بغداد برگرداند و سرانجام این که خمینی را با خود به پاریس ببرد و یا  او را از بغداد،  با خمینی روانه ی پاریس سازند.

پس از بازگشت خمینی به تهران، تماس های یزدی با مقامات آمریکائی برای بی طرف ساختن ژنرال های شاه و پیوستن ارتش به جریان اسلامی ادامه می یابد. دلیل اصلی استعفای جمعی کابینه ی بازرگان  که پس از اشغال سفارت آمریکا روی داد را هم  باید در همین مناسبات ویژه با  امریکا و  تعهد نهضت آزادی برای حفظ منافع آمریکا دید. اما ورای خیانت مشارکت در بزک کردن خمینی و فراهم آوردن زمینه ی عروج  روحانیت، خیانت بارز دیگر دکتر یزدی، پس از روی داد قیام است که در سمت معاونت اجرائی نخست وزیر، اسناد ساواک را در اختیار می گیرد و از افشای چه گونه گی فعالیت های ساواک و نام ساواکی ها، به ویژه روحانیت جیره خوار ساواک  و پی رو خمینی جلوگیری می نماید. استعفای  اعتراضی دکتر کریم سنجابی از سمت وزارت امور خارجه در دولت موقت هم به سبب دخالت های یزدی بود که  دکتر سنجابی  و کادر وزارتی را دور زد  و بسته گان خود را واداشت، کنترل سفارت ایران در آمریکا و اسناد مکاتباتی سفارت را در اختیار خود بگیرند  تا مبادا دکتر سنجابی در جریان داد و ستدهای آنان قرار گیرد.   

می گویند دکتر یزدی برای استقرار دموکراسی پنجاه سال تلاش نمود. در این سی و نه سال  فرمان روائی جمهوری اسلامی، به اندازه ی چند سده، جنایت تاریخی صورت گرفته است، دکتر یزدی کدام یک  از این جنایت ها را محکوم کرده است. آیا سر در لاک خود فرو بردن و بر همه ی ناروائی ها چشم  فروبستن، به معنای دفاع از دموکراسی است؟ یا درخواست پای بندی بر قانون اساسی جمهوری اسلامی با اختیارات خدائی رهبر و ولی فقیه را می توان دموکراسی خواهی و قانون گرائی دانست.

 چرا نهضت آزادی تحت رهبری  بازرگان و یزدی، پس از پایان دوره ی ماموریت چند ماهه، از قانون اساسی پیش نهادی خود، عقب  نشست و به قانون اساسی دست پخت روحانیت رای مثبت داد؟ جز این است که این جناح از بورژوازی، ورای هم آهنگی با روحانیت،  حفظ منافع طبقاتی خود را در بقای همین نظام  فاسد و مافیائی جمهوری اسلامی ضد کارگری به  سروری روحانیت می بیند و دل بسته گی اش به اسلام و روحانیت بر دموکراسی خواهی بی نفس لیبرالی اش می چربد.

دکتر یزدی اگر چه، شریعت مابی و مقدس نمائی امثال بازرگان و معین فر را نداشت، اما در دفاع از اسلام، حکومت اسلامی و پیوند با روحانیت، تالی آنان بود و اگر چه از خمینی و جانشینان اش  کم مهری دید و به آن گونه که شایسته ی خدمات و حق دلالی اش بود، پاداش مناسبی دریافت ننمود، اما در بررسی کارنامه اش، خدمت درخشان وی به روحانیت را باید خیانتی تاریخی و فراموش نشدنی به مردم ایران و کشورهای منطقه دانست. زیرا که او در سمت وزارت امور خارجه، با باز گذاشتن دست عوامل ماجراجوی ایرانی و عراقی، در برافروختن جنگ ایران و عراق سهم به سزائی دارد.

دکتر یزدی در دیدار با صدام حسین رئیس جمهور  و سعدون حمادی وزیر امور خارجه ی عراق، در جریان برگزاری کنفرانس کشورهای غیر متعهد در شهریور ماه سال پنجاه و هشت در هاوانا،  با بیان این که پزشک است و دیپلماسی نمی داند، به ادعای خود با طرف عراقی به عریانی سخن می گوید و در  پایان گفت و گوها و مبادله ی گله های دو طرف از هم دیگر،  در بازگشت به ایران از مثبت بودن گفت و گوها و بهبود روابط سخن می گوید. اما جسارت آن را ندارد که با احضار آخوند  محمود دعائی از سفارت خانه ی ایران در بغداد، سفارت را بر روی هواداران محمد باقر صدر و دار و دسته ی "ال دعوه" به بندد و با دخالت گری در مورد عراق و تشویق شیعیان عراق به شورش، صدام حسین را به برافروختن آتش جنگ تحریک نکنند.

می گویند جنگ ادامه ی سیاست است. روایت دکتر یزدی از گفت و گوهای اش با صدام حسین و  سعدون حمادی نشان از آشتی جوئی آنان دارد. اما سه ضلع  مثلث بیق،  که یکی پس از دیگری پست وزارات امور خارجه را از هم دیگر می قاپیدند، هیچ کدام به فاجعه ای که در راه بود نیندیشیدند و  به مداخله جوئی سفارت  در عراق پایان ندادند و هیچ کدام از خود نمی پرسیدند، اگر راه و چاره ی دیپلماسی را نمی دانند و یا بر امور سفارت ها اشراف ندارند، چرا تن به پذیرش مسولیت می سپارند.

جمهوری اسلامی با قانون اساسی کنونی، حکومتی  با فرمان روائی روحانیت و  باندهای مافیائی، با نقش برجسته ی  دیکتاتوری تمام عیار مذهبی یک روضه خوان، در ایران انقلاب زده،  نه امکان برقراری داشت و نه امکان دوام، مگر در پرتو دو حادثه! اشغال سفارت آمریکا، و جنگ برون مرزی با عراق!

 به گروگان گرفتن دیپلمات های آمریکائی و به راه انداختن تظاهرات روزانه ی ضد آمریکائی،  برای انحراف افکار عمومی  از مجلس خبره گان و سرکوب شدید مخالفان درج اصولی دایر بر اقتدار  ولایت فقیه! در این قانون دست پخت خبره گان به سرکرده گی بهشتی و ریاست اسمی منتطری!

برافروخته شدن شعله های جنگ در مرزهای غربی و جنوب غربی، که به گفته ی خمینی نعمت بود، شرایطی فراهم آمد تا رژیم  بتواند در پرتو آن، سیاست تصفیه ی ایدلولوژیک دانش گاه ها، مدارس، ادارات دولتی و یگان های تولیدی و خدماتی و سرکوب خونین سازمان های انقلابی و کمونیستی را به اجرا در آورد.  

در هر دو مورد، نهضت آزادی و  شخص دکتر یزدی در پیوند با نهضت آزادی  نقش وافری داشت. برای نمونه در یک مورد که گروهی از چریک های فدائی خلق قصد ورود به سفارت آمریکا را داشتند، دکتر یزدی در سمت معاونت اجرائی  نخست وزیر به پلیس تهران دستور جلوگیری داد، اما با آگاهی از این قضیه، که گروه های دیگری در پی اشغال سفارت هستند،  چرا به گونه ای جدی در صدد حراست  از سفارت آمریکا بر نیامد و  میدان را برای ورود جریانی از بچه حزب الهی ها به درون سفارت باز گذارد.    

مجید دارابیگی

نهم سبتامبر ۲۰۱۷

نوزدهم شهریور ۱۳۹۶